۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۲, جمعه
مسابقه ملکه زیبایی در عربستان !!!
مسابقه ملکه زیبایی در عربستان !!!!
ملاک های انتخاب «ملکه زیبایی اخلاق» در این مسابقه، اخلاق نیکو، احترام به پدر و مادر و نزدیکان، صله أرحام پرستی، نیکوکاری، خوش رفتاری، نگهداری از کودکان و تربیت و آموزش آنان و غیره است....
در این مسابقه 10 دختر شیعه عربستانی شرکت کردند که خانم «هاشمیه سادات علوی آل رضا» 20 ساله موفق شد رتبه نخست را به خود اختصاص دهد. او دانشجوی رشته داروسازی است. گفتنی است مراسم جشن اهدای جوایز مسابقات «ملکه زیبایی اخلاق» عربستان با حضور بیش از 500 مهمان از مناطق مختلف شیعه نشین در سالن «ملک عبدالله بن عبدالزیز» در شهر قطیف برگزار شد.
عکس بسیار خنده دار و توضیح انتخاب ملکه زیبایی عربستان
در همین راستا خانم «خضرا مبارک» مدیر اجرایی این مسابقه طی اظهاراتی گفت: مسابقات «ملکه زیبایی اخلاق» که ما برگزار کردیم در سه روز و در مرحله نخست میان 385 دختر جوان برگزار شد. پس از طی شدن 13 مرحله و حذف شدن بیشتر شرکت کنندگان، مرحله نهایی میان ده تن از آنان برگزار شد.
http://2122.ir/mag/
قهرمان ملی خود را در روزگار سختی حمایت کنید!
ایرج در سن 18 سالگی با قدی حدود 2 متر و 17 سانتی متر، یکی از کلیدی ترین بازیکن های تیم ملی به شمار میرفت، تا جایی که طی یک اتفاق در یکی از مسابقات، دیگر نتوانست این ورزش را ادامه دهد و خیلی زود از یاد ما برود. زندگی غم انگیز وی به قدری تکان دهنده است که در شرایطی آرمانی و با قدی بلند، طی یک اتفاق از ناحیه مچ به پایین فلج شود و جدای ورزش کردن حتی راه هم نتواند برود.
ایرج اهل جنوب و یکی از دوست داشتنی ترین بازیکنان دهه ی 60 و 70 بسکتبال بود. امروز مشکلات وی به قدری زیاد شده است که برای تامین هزینه های زندگی به دست فروشی روی آورده است. فشار سختی ها و رنج های او را میتوان از اشک هایی که از چشمان معصوم او جاری میشود احساس کرد.
به نظر میرسد فدراسیون سال ها ماهیانه نود هزار تومان را برای کمک به وی متقبل میشده است، اما طی صحبت های ایرج خدری چند صباحی هست که نود هزار تومانی هم در کار نیست. امیدواریم فدراسیون نیاز های این عزیز را برطرف نماید. مطمئنا با دیدن گزارش تصویری زیر خیلی از دوستان قدیمی وی و علاقه مندان بسکتبال، حاضر به کمک برای هزینه های درمان و تامین معاش او خواهند بود.
http://www.youtube.com/
http://www.facebook.com/
این ایرج میرزا هم عجب بچه تیزی بوده ...
این ایرج میرزا هم عجب بچه تیزی بوده که تو اون دوره زمونه تا این حد درجه شعور و روشنفکری رسیده بوده...
واسه همینه که کتابهاش ممنوعه!! ـــــــحجاب زنان – شعری از ایرج میرزا ـــــــ
(نه آخر غنچه در سیر تکامل
شود از پرده بیرون ، تا شود گل
تو هم دستی بزن این پرده بردار
کمال خود به عالم کن نمودار)............
قسمتهایی برگزیده از اشعار ایرج میرزا درباره حجاب زن
حجاب زن که نادان شد چنینست
زن مستوره محجوبه اینست
خدایا تا به کی مردان به خوابند
زنان تا کی گرفتار حجابند
تو مرآت جمال ذوالجلالی
چرا مانند شلغم در جوالی
سر و ته بسته ، چون در کوچه آیی
تو خانم جان نه ، بادمجان مایی
بدان خوبی در این چادر کریهی
به هر چیزی به جز انسان شبیهی
کجا فرمود پیغمبر به قرآن
که باید زن شود غول بیابان
کدام است آن حدیث و آن خبر کو
که باید زن کند ، خود را چو لولو
تو باید زینت از مردان بپوشی
نه بر مردان کنی زینت فروشی
پیامبر آنچه فرمودست آن کن
نه زینت فاش و نه صورت نهان کن
حجاب دست و صورت خود یقین است
که ضد نص قرآن مبینست
مگر نه در دهات و بین ایلات
همه رو باز باشند ، آن جمیلات
چرا بی عصمتی در کارشان نیست؟
رواج عشوه در بازارشان نیست؟
زنان در شهرها چادر نشینند
ولی چادر نشینان غیر اینند
در اقطار دگر ، زن یار مرد است
در این محنت سرا ، سر بار مرد است
نه آخر غنچه در سیر تکامل
شود از پرده بیرون ، تا شود گل
تو هم دستی بزن این پرده بردار
کمال خود به عالم کن نمودار
خدایا تا به کی ساکت نشینم
من این ها جمله از چشم تو بینم
چرا در پرده باشد طلعت یار
خدایا زین معما پرده بردار
مگر زن در میان ما بشر نیست
مگر زن در تمیز خیر و شر نیست؟
تو پنداری که چادر زآهن و و روست؟
اگر زن شیوه زن شد مانع اوست؟
چو زن خواهد که گیرد با تو پیوند
نه چادر مانعش گردد ، نه روبند
زنان را عصمت و عفت ضرورست
نه چادر لازم و چاقچورست
زن رو بسته را ادراک و هوش نیست
تاتر و رستوران ، ناموس کش نیست
اگر زن را بود آهنگ حیزی
بود یکسان تائتر و پای دیزی
چه خوش این بیت را فرمود جامی
مهمین استاد کل بعد از نظامی:
پری رو تاب مستوری ندارد
در اربندی سر از روزن در آرد
بزرگان وطن را از حماقه
نباشد بر وطن یک جو علاقه
یکی از انگلستان پند گیرد
یکی با روسها ( اروپا ) پیوند گیرد
به غیر از نوکری راهی ندارند
و الا در بساط آهی ندارند
از آن گویند گاهی لفظ قانون
که حرف آخر قانون بود نون
اگر خواهی که کارت کار باشد
همیشه دیگ بختت بار باشد
دو ذرعی مولوی را گندتر کن
خودت را روضه خوان معتبر کن
عموم روضه خوانها بی سوادند
تو را این موهبت تنها ندادند
احادیث مزخرف جعل می کن
خران گریه خر را نعل می کن
آیا ختنه شدن با ناتوانی ارضا جنسی همسر مرتبط است?
آیا ختنه شدن با ناتوانی ارضا جنسی همسر مرتبط است?
به شکنجه و زجر کودکان به اسم ختنه کردن پایان دهید !!!
به دلیل نوشتن از جنایت ختنه زنان، در عرض مدت کمتر از شش ماه، درخواست های زیادی از طرف خانم ها و آقایان از ایران داشتم
که چرا در مورد ختنه پسران اعتراض نمی کنید؟
و گرچه قبلا اعتراض کرده بودم درخواست ها و پیام های هموطنان پایانی نداشت،
زنانی که بدلیل مشکلات جنسی از شوهرانشان جدا شده بودند
و مردانی که درخواست می کردند لطفا به ختنه مردان اعتراض کنید و درباره مشکلاتش بنویسید....
سکس؛ از عوامل اصلی طلاق در ایران
بسیاری از کارشناسان در ایران دلایلی چون عدم شناخت کافی زوج از یکدیگر، دخالت خانواده،
توقعات نامعقول دو طرف از هم، عدم وفاداری، اعتیاد، مشکلات عاطفی،
مشکلات اقتصادی، کوتاه بودن مدت آشنایی، تفاوت راه های آشنایی دو طرف
و از همه بیشتر مشکلات جنسی را به عنوان عوامل مهم افزایش آمار طلاق بر شمرده اند.
اینکه آیا ختنه شدن با ناتوانی ارضا جنسی همسر در بعضی موارد مرتبط است یا نه را به عهده نظر شما می گذارم:
اما اول لطفا متن را بخوانید:
ختنه پسران به بریدن و زدودن تمام یا بخشی از غلفه (پوست ختنهگاه) از آلت تناسلی مرد خَتنه میگویند.
به هنگام ختنه ممکن است لگام (frenulum) آلت تناسلی هم بریده شود.
به این کار لگامبُری (frenectomy) گفته میشود.
سنت ختنه از تاریخ ثبتشده بشری قدیمیتر است و نگارههایی از آن در غارهای دوران نوسنگی و آرامگاههای مصری یافته شدهاست
و سنتی است که در اسلام نیز به آن تأکید شده گروههای مذهبی همچون معتقدان به یهودیت و اسلام انجام ختنه را توصیه میکنند.
برخی مطالعات بیانگر فوایدی نظیر کاهش عفونتهای ادراری دوره نوزادی میباشند در حالی که برخی محققین بر عوارضی مانند کاهش حساسیت آلت تناسلی به تحریکات جنسی و آثار سوء روانشناختی آن تاکید دارند.
طبق آخرین تحقیقات پزشكی و تحقیقات كاملا علمی از كسانی كه در سنین بالای 25 سال ختنه شده اند
نتایج حیرت انگیزی بدست آمده كه برای اكثر مردان و زنان قابل تعمق است و آن اینست كه اولا این یك
پوست بیخاصیت نیست بلكه یك پوسته با لایه چربی و نسج لزج است و حامل تعداد زیادی مویرگ است كه
وظیفه خون رسانی به نوك آلت را كه حساسترین و اصلی ترین وظیفه در عمل جنسی را بعهده دارد انجام
میدهد و با عمل ختنه تقریبا 96% از آن مویرگها بكلی مسدود میگردند كه این امر اولا رشد طبیعی آلت
بعلت اختلال در خون رسانی بخصوص در ناحیه كله آن دچار اختلال مینماید و درست به همین دلیل است كه
نوك آلت كسانی كه بالاخص در زمان نوزادی ختنه شده اند بطور كاملا محسوسی كوچكتر است و همچنین
اختلال در عمل جنسی و كوتاهشدن زمان لذت جویی زن و مرد و تندی انزال را باید نام برد بطوریكه طبق
تحقیق بعمل آمده از افراد ی كه در سنین بالا ختنه شده اند ختنه باعث میگردد كه عمل پاره كردن بكارت و
دخول در آلتهای زنانه تنگ و دخول در مقعد با اختلال انجام گیرد و شخص با عدم موفقیت روبرو گردد
وبعلت تماس غیر طبیعی كناره آلت با دیواره آلت زنانه باعث میگردد كه تندی انزال و كوتاه شدن زمان انزال
یكی از معضلات جدی این افراد باشد و زمان طبیعی انزال را به یك هشتم زمان طبیعی كاهش دهد
کاهش یا افزایش بی رویه میل جنسی
به وجود آمدن گوشت های اضافه بر روی نقاط متعددی از آلت و همچنین خطوطی که حداقل زیبایی ندارند و
نشانه ی زخم های شدیدی در هنگام ختنه بوده اند .
کج شدن شدن آلت به یک سو . در مواری به دو سو نیز مشاهده میگردد . (در واقع در مواردی به بالا و پایین و در عین حال به سمت چپ و رایا راست)
بریده شدن حجم زیادی از پوست که مانع رشد بهتر آلت در سنین بالا تر میشود
اين پوستهُ به ظاهر اضافي نقش هاي گوناگوني ايفا مي كند .
يكي از اين نقشها اين است كه اين لايه‘ يك لايهُ محافظ است. هم از نظر تماس نداشتن با عوامل عفونت
زا و همدرايجاد پوششي كه از اصطكاك سر آلت تناسلي جلو گيري مي كند.
نكتهُ ديگر اينكه اين لايهُ پوششي حاوي مقدار زيادي سلولهاي عصبي است كه درتحريكات جنسي بسيار موثر است . و از آنجا كه لايهُ داخلي اين پوسته حاوي سلولهاي چربي است.
از خشك شدن سر آلت تناسلي جلوگيري مي كند. نقش ديگري كه اين پوسته ايجاد مي كند تماس ناحيهGدرزنان است
تاثیرات ختنه
تاثیرات مثبتی که از لحاظ پزشکی برای ختنه مطرح میشود حاصل مطالعاتی است که هر یک به تنهایی حقیقت را نشان نمیدهند.
از آنجا که انجام عمل ختنه اقدامی تصادفی نیست و لذا بسیاری از مطالعات نتوانستهاند به دقت وجود رابطه میان اثرات مثبت و منفی مطرح شده را اثبات کنند.
فعالیت جنسی
در مطالعهای نشان داده شده که مردان ختنه شده عملکرد جنسی متنوعتری را تجربه و از اختلالات عملکردی کمتری رنج میبرند.
عدهای دیگر از محققان کاهش حس جنسی را در مردان ختنه شده مطرح کردهاند.
ادعا شده که مردان ختنه نکرده
۴ برابر بیشتر از مردان ختنه کرده از حساسیت آلت خود لذت میبرند.
اما در مطالعات علمی انجام شده تفاوتی میان میزان حس پوستی در آلت بین مردان ختنه شده و ختنه نشده یافت نشد.
مطالعات انجام شده مشخص شده که ریسک ابتدا به سفلیس در مردان ختنه شده کمتر است.
همچنین احتمال ابتلا به عفونت اچ آی وی در مردان ختنه شده نسبت به مردان ختنه نشدن کاهش مییابد.
با این حال با توجه به اینکه عادات رفتاری در ابتلا به عفونت ادراری فاکتورهای به مراتب قویتری هستند
اهمیت ختنه شدن در کاهش بروز این عفونتها چندان قابل توجه نیست.
برخی محققان کاهش بروز عفونت و متعاقب آن سرطان سرویکس در زنان شریک جنسی مردان ختنه شده
مطرح کرده اند. با این حال با توجه به سبب شناسی این سرطان که شروع فعالیت جنسی در سنین پایین و
داشتن شرکای جنسی متعدد است هیچ ارتباط مستقیم میان ختنه شدن مرد و کاهش ریسک این سرطان در شریک جنسیاش تاکنون یافت نشدهاست.
آکادمی آمریکایی از نقاط اطفال به یک نظرسنجی (گزارش) در پیدا کردن مرد بالغ ختنه از
کمتر اختلال عملکرد جنسی و رفتارهای جنسی متنوع تر است،
اما همچنین اشاره کرد گزارش حدیثی که احساس آلت تناسلی و رضایت جنسی در مردان ختنه شده کاهش یافته است.
در ژانویه 2007، آکادمی پزشکان خانواده آمریکا (AAFP) اظهار داشت "اثر ختنه در احساس آلت
تناسلی و رضایت جنسی ناشناخته است.
از آنجا که اپیتلیوم از سر آلت ختنه می شود cornified شده،
و از آنجا که عصب احساس بیش از حد تحریک منجر به حساسیت زدایی،
بسیاری اعتقاد دارند که سر آلت از آلت تناسلی مرد ختنه شده کمتر حساس است.
هیچ مدرکی معتبر تا به امروز، با این حال، با پشتیبانی از این تصور که بودن ختنه بر احساس و یا
رضایت جنسی تاثیر می گذارد.
در مقابل، یک بررسی در سال 2002 توسط بویل و همکاران. اظهار داشت که "مرد genitally دست
نخورده هزاران نفر از گیرنده های لمس خوب و بسیار ارضا کننده تحریکات شهوانی و جنسی عصبی از
انتهای بسیاری از آن ها را به ختنه را از دست داده، با کاهش اجتناب ناپذیر در احساس جنسی را تجربه
می باشد، توسط مردان ختنه شده آنها نتیجه گرفتند،
"مقاربت کمتر رضایت بخش برای هر دو طرف شده وقتی که مرد ختنه شده است".
http://www.youtube.com/
http://www.youtube.com/
http://en.wikipedia.org/
به من و شما مربوط نیست که هر انسانی در شلوارش یا دامنش چه احساسی دارد
((به من و شما مربوط نیست که هر انسانی در شلوارش یا دامنش چه احساسی دارد))
اگر شما به خدایی معتقد هستید بدان که خدا همجنسگرا ها را آفریده
و اگر فکر می کنی آنها مرتکب گناهان مذهب تو شده اند!
گناهانشان را به خدایی که بر همه چیز مطلع و آگاه است و آنها را آفریده واگذار کن!.
همجنسگرا ها، همجنسگرا نشده اند...
بلکه همجنسگرا به دنیا آمده اند
و به من و شما مربوط نیست که هر انسانی در شلوارش
یا دامنش چه احساسی دارد...
لطفا به هموطنان همجنسگرای من به هر بهانه ای توهین نکنید!
اگر شما به خدایی معتقد هستید بدان که خدا همجنسگرا ها را آفریده
و اگر فکر می کنی آنها مرتکب گناهان مذهب تو شده اند!
گناهانشان را به خدایی که بر همه چیز مطلع و آگاه است و آنها را آفریده واگذار کن!.
همجنسگرا ها، همجنسگرا نشده اند...
بلکه همجنسگرا به دنیا آمده اند
و به من و شما مربوط نیست که هر انسانی در شلوارش
یا دامنش چه احساسی دارد...
لطفا به هموطنان همجنسگرای من به هر بهانه ای توهین نکنید!
( ش.ب)
۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه
شرم آور است، از حزب کمونیست کارگری درخواست جواب داریم مفهوم وطن در نظر شما چیست که خانم مینا احدی خواستار به رفراندوم گذاشتن تجزیه کلی ایران شده !!!?
لطفا اشتراک کنید ما مردم ایران از حزب کمونیست کارگری درخواست جواب داریم!.
واقعا به عنوان یک ایرانی متاسفم!
در کمال ناباوری خانم مینا احدی سخنگوی حزب کمونیست کارگری برای پاسخ گویی به خواست تجزیه طلبان، خواستار به رفراندوم گذاشتن تجزیه کلی ایران شد؟!!!
از حزب کمونیست کارگری درخواست پاسخگویی فوری به این مسئله را داریم که آیا برنامه آینده شما تجزیه کلی ایران است!!!؟...
ویدئو مصاحبه برنامه آقای میبدی و خانم مینا احدی
http://www.voinews.net/
۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه
مذهب مردم را متقاعد كرده كه : مردي نامرئي در آسمانها زندگي مي كند!
مذهب مردم را متقاعد كرده كه : مردي نامرئي در آسمانها زندگي مي كند
كه تمام رفتارهاي تو را زير نظر دارد، لحظه به لحظه آن را.
و اين مرد نامرئي ليستي دارد از تمام كارهايي كه تو نبايد آنها را انجام دهي،
و اگر يكي از اين كارها را انجام دهي،
او تو را به جايي مي فرستد كه پر از آتش و دود و سوختن
و شكنجه شدن و ناراحتي است و بايد تا ابد در آنجا زندگي كني،
رنج بكشي، بسوزي و فرياد و ناله كني
... ولي او تو را دوست دارد !
" جورج كارلين"
((Terrestrial verses, Women's chapter))
((آیه های زمینی، سوره زنان))
...و شما بر شهوترانی خود، گیسوان ما را پوشانده اید
and you for your own lechery, covered our hair ...
و ما را در کیسه های سیاه و آبی محبوس کرده اید!...
and trapped us in the black and blue bags! ...
و چگونه عضوی که بر شرمینه گاه دارید
and how your organ on your private part of your body
بر شما برتری داده است؟!
gives you more advantage?
و آیا برتری از گل زنبقی نبود که از آن روئیدید
and the superiority doesn't belong to the lily flower that you born from it?
و آرامش و امنیت را در آن جستجو کردید؟
and you searched peace and security in it?
زن یک موجود آزاد است. آزاد بودن معادل تن فروشی و هرزگی نیست.. نه برای خاطر تو یا حرف دیگری؛ به احترام ارزش و شأن خودش. با دوستانش، زن و مرد، هر جایی بخواهد می رود،
حتی به جهنم!ـ زن یک موجود مستقل است. نه به دنبال تکیه گاه می گردد که آویزش شود، نه صندلی که رویش خستگی در کند و نه نردبان که از آن بالا برود. زن به دنبال یک همسفر است، یک همراه، شانه به شانه
بچه هایی که بدن هایشان بر روی مین ها به عنوان پل انسانی مورد احتیاج بود!
((بچه هایی که بدن هایشان بر روی مین ها به عنوان پل انسانی مورد احتیاج بود!))
این یک صحنه دلخراش از جنگ ۸ ساله جمهوری اسلامی است، این بچه ۱۸ ساله اش هم نیست و با سر و صورتی غرق به خون ایستاده و هیچکس برای کمک حتی طرفش نرفته؟!،
به قیافه های این افراد نگاه کن...
انگار انتظاری غیر از مرگ برای این کودک بی گناه ندارند...
بچه هایی که بدن هایشان بر روی مین ها به عنوان پل انسانی مورد احتیاج بود!...
بیخود هم برای من ننویس اینها همه رزمنده بودند...
نه همه رزمنده نبودند...،
خیلی از آن هایی که از جنگ برگشتند و الان توی خیابان ها و زندان ها
دستور قتل عام و شکنجه و تجاوز مردم را می دهند...
خیلی از اینها قاتل این بچه ها بودند و با کشتن این بچه ها و طولانی کردن جنگ پایه های حکومت ننگینشان را با خون این بچه ها آبیاری کردند...
برای من چیزی ننویس به این عکس نگاه کن!
نگاه این پسربچه که توام با درد و کمک خواستن است...،
جواب تو را در بردارد
این یک صحنه دلخراش از جنگ ۸ ساله جمهوری اسلامی است، این بچه ۱۸ ساله اش هم نیست و با سر و صورتی غرق به خون ایستاده و هیچکس برای کمک حتی طرفش نرفته؟!،
به قیافه های این افراد نگاه کن...
انگار انتظاری غیر از مرگ برای این کودک بی گناه ندارند...
بچه هایی که بدن هایشان بر روی مین ها به عنوان پل انسانی مورد احتیاج بود!...
بیخود هم برای من ننویس اینها همه رزمنده بودند...
نه همه رزمنده نبودند...،
خیلی از آن هایی که از جنگ برگشتند و الان توی خیابان ها و زندان ها
دستور قتل عام و شکنجه و تجاوز مردم را می دهند...
خیلی از اینها قاتل این بچه ها بودند و با کشتن این بچه ها و طولانی کردن جنگ پایه های حکومت ننگینشان را با خون این بچه ها آبیاری کردند...
برای من چیزی ننویس به این عکس نگاه کن!
نگاه این پسربچه که توام با درد و کمک خواستن است...،
جواب تو را در بردارد
کدام یک توهین آمیز است؛ کیک اتمی زرد شما و مناره ها و گنبدش یا جلد یک آهنگ طنز؟
کیک اتمی زرد شما و مناره ها و گنبدش که به دانشگاه آوردید و به خورد مردم دادید!
یا شکل گنبد هایتان بر روی جلد یک آهنگ طنز؟
http://www.aftabnews.ir/vgliwza5.t1aw5tkccrb2t.x.html
و ای کسانی که ایمان آورده اید
آیا این بهشتی که به ملت وعده می دهید، روسپی ای خانه ای بیش نیست؟
و شما غلط کرده اید درباره یک مشت دختر لخت و پتی به اسم حوری بهشتی تبلیغ کرده اید
مگر زمان برده فروشی است که آبروی بهشت ما را برده اید
و اگر مرد بودید یک نفر که دوستتان داشته باشد را تا حالا پیدا کرده بودید و به خودتان وعده دروغ نمی دادید!
و ادمین به همه چیز آگاه است...این فیلم ها را برای من بازی نکنید...
ول لا یککککککککککککککککککککککککک
ای کسانی که ایمان آورده اید و روزهای محرم گر و گر لخت می شوید!
مگه ما چه گناهی کردیم که باید شما ها را لخت و عصبانی و روانی ببینیم؟
بدبخت خانم هایتان...، خبرتان یک کلاس ورزش بروید!
و من امروز سوره کلاس ورزش را بر شما واجب کردم تا شما رستگار و خوش هیکل شوید...
اگر هم لخت رفتید و کلاس ورزش هم نرفتید سوتین هایتان را ببندید...
که ادمین بخشنده و بزرگوار است!
صلح طلبان آمریکائی در بازگشت از نماز جمعه تهران !
اگه راست می گویید وقتی برگشتید همینجوری تا آخر عمر چادر چاخدر کنید
ببینم چند سال طرفدار این دولت می مانید
البته بدون گرفتن پول های آنچنانی اختلاسی از جمهوری اسلامی ایران!
صلح طلبان آمریکائی در بازگشت از نماز جمعه تهران
سفر صلح طلبان به تهران با کارگردانی لیلا زند - سازمان کاسمی - سازمان نایاک و با همراهی رحیم مشائی و دفتر احمدی نژاد
عکس از فیسبوک"حسن داعی"
با پول مردم فقیر ایران، حماس در فلسطین به بچه های بی گناه تجاوز می کند!!!
http://www.youtube.com/
http://www.youtube.com/
همیشه یک مرد هست!
تنها مردی که در خیل هزاران نفر طرفدار و خودباخته فاشیسم نازی ها،
با غرور ایستاد و به هیتلر ادای احترام نکرد( مرداد ۱۹۳۶ )
http://
دو دوزه بازی به اصطلاح روشنفکران مذهبی ما
(از من به شما نصیحت؛ روشنفکر نمی تواند مذهبی باشد)
کتاب فاطمه فاطمه است و
سلمان پاک
تحلیلی از مناسک حج
شیعه
نیایش
تشیع علوی و تشیع صفوی
اسلامشناسی ۱ درسهای حسینه ارشاد
اسلامشناسی ۲ درسهای حسینه ارشاد
اسلامشناسی ۳ درسهای حسینه ارشاد
حسین وارث آدم
چه باید کرد؟
علی، حقیقتی بر گونه اساطیر
بازشناسی هویت ایرانی اسلامی
روش شناخت اسلام
میعاد با ابراهیم
اسلامشناسی
ویژگیهای قرون جدید
و ...
نوشته آنوقت این هم از حجاب خانمشان!؟
(از من به شما نصیحت؛ روشنفکر نمی تواند مذهبی باشد)
کتاب فاطمه فاطمه است و
سلمان پاک
تحلیلی از مناسک حج
شیعه
نیایش
تشیع علوی و تشیع صفوی
اسلامشناسی ۱ درسهای حسینه ارشاد
اسلامشناسی ۲ درسهای حسینه ارشاد
اسلامشناسی ۳ درسهای حسینه ارشاد
حسین وارث آدم
چه باید کرد؟
علی، حقیقتی بر گونه اساطیر
بازشناسی هویت ایرانی اسلامی
روش شناخت اسلام
میعاد با ابراهیم
اسلامشناسی
ویژگیهای قرون جدید
و ...
نوشته آنوقت این هم از حجاب خانمشان!؟
رابعه بلخی،
رابعه دختر کعب قُزداری که به رابعه بلخی هم شناخته شدهاست،
شاعر پارسیگوی نیمه نخست سده چهارم هجری (۹۱۴-۹۴۳میلادی) است. رابعه همدوره با سامانیان و رودکی بود. بسیاری رابعه را نخستین زن شاعر پارسیگوی میدانند. رابعه از عربهای کوچیده به خراسان بود. پدرش فرمانروای بلخ و سیستان وقندهار و بست بود. رابعه شیفته شخصی به نام بَکتاش که غلام برادرش، حارث بود میشود و برایش شعر میسراید. حارث که از این عشق آگاه میشود آشفته میشود و دستور میدهد که خواهرش را به حمام برند و رگهایش را بگشایند تا بمیرد. حکایت او را فقیر نظم کرده نام آن مثنوی را گلستان ارم نهاده و اشعار زیبایی گفنهاست.
عه بلخی – رابعه بنت کعب قزداري - رابعه دختر كعب و عشق رابعه و
بكتاش
مزار رابعه بلخي در بلخ افغانستان
به جد شما دوستان با اين نامها آشنائيد نامهايي كه در سرزمين عزيزمان
افغانستان بر سر زبانهاست و قصه عشقشان گرمي بخش محافل عاشقانه اما كمتر با اصل
جريان آن آگاهند و اينك زندگينامه رابعه و جريان عاشقي او با بكتاش را برايتان نقل
خاد كردم
سالها قبل زماني كه كودك بودم از يكي از اقوام جريان عشق اين دو را
پرسان نمودم و او گفت رابعه دختري در بلخ بود كه عاشق جواني بنام بكتاش گشت و آخر
هم به هم نرسيدند و رابعه بدست برادرش در حمامي با قطع رگهاي دستش به قتل رسيد و
بكتاش پس از فرار از زندان برادر رابعه را كشت و بر سر مزار رابعه خودكشي
كرد.
در آن سالها بر عشق بكتاش آفرين گفتم و تاسفها خوردم از سرانجام عشق اين دو
عاشق اما در كلاني زماني كه با اصل جريان مواجه گشتم بر عشق رابعه حسرت خوردم و بر
او آفرين گفتم.
رابعه بلخي را مادر شعر فارسي نام داده اند اجداد او از اعراب
بوده اند كه در پي حمله و تسخير خراسان به بلخ آمده بودند و اگر نميبود شرح حال
رابعه در آثار رودكي و در نفخات الانس جامي– ابوسعيد ابوالخير و عطار نيشابوري همين
اندك اطلاعات در مورد اين شاعره افغانستان زمين نيز از ميان ميرفت
رابعه بلخی،
يا رابعه بنت کعب قزداری همعصر شاعر و ا ستاد شهیر زبان دری رود کی بود و د ر نیمه
اول قرن چهارم د ر بلخ حیات داشت ، پدر ا و که شخص فاضل و محترمی بود د ر دوره
سلطنت سامانیان در سیستان ، بست ، قدهار و بلخ حکومت می کرد . تاریخ تولد رابعه در
دسترس نمي باشد اما به توسط توجهات بي حد پدر به تمام علوم زمانه خويش احاطه پيدا
نموده و بزبان فارسي و عربي شعر ميسروده او در امر سوار كاري و هنر رزم شمشير نيز
به غايت پخته بود و هم اينك از رابعه هفت غزل و چهار دوبیتی و دو بیت مفرد باقی
مانده که مجموعاً پنجاه و پنج بیت است و مابقي اشعارش كه كاملا عاشقانه بوده بدست
برادرش حارث از ميان رفته است.
عطار نیشابوری شرح رابعه را در مقاله بيست و يكم
الهی نامه خود در ۴۲۸ بیت شعرتحت عنوان حكايت رابعه دختر كعب آورده است. روایت عطار
به بخشی از زندگی رابعه بعد از دوران مرگ پدرش تا مرگ تراژیک خود رابعه می پردازد
.
جريان عشق رابعه و مرگش از تراژيكترين داستانهاي عاشقي است كه در سرتاسر جهان
وجود داشته و به رغم اين داستان هنوز ناشناخته مانده است حتي در بين مردمان
افغانستان
داستان زندگى یگانه دختر امیر بلخ به نقل از عطار این
چنین آغاز میشود:
نمايي از مزار دردانه شعر و ادب افغانستان
رابعه یگانه دختر پادشاه بلخ بود. چنان لطیف و زیبا بود که قرار از دلها می
ربود و چشمان سیاه جادوگرش با تیر مژگان در دلها می نشست. جانها نثار لبان مرجانی و
دندانهای مروارید گونش می گشت.
جمال ظاهر و لطف ذوق به هم آمیخته و او را دلبری
بی همتا ساخته بود. رابعه چنان خوش زبان بود که گويا از شيريني لبانش نيز در شعرش
ميآميخت
پدر نیز چنان دل بدو بسته بود که آنی از خیالش منحرف نمی گشت و فکر
آیندﮤ دختر پیوسته رنجورش می داشت.
چون مرگش فرار رسید, پسر خود حارث را پیش
خواند و دلبند خویش را بدو سپرد و گفت: «چه شهریارانی که این درّ گرانمایه را از من
خواستند و من هیچکس را لایق او نشناختم, اما تو چون کسی را شایستـﮥ او یافتی خود
دانی تا به هر راهی که می دانی روزگارش را خرم سازی.»
پسر گفته های پدر را
پذیرفت و پس از مرگ پدر بر تخت شاهی نشست و خواهر را چون جان گرامی داشت. اما
تعصبات كور عربيت كار خود را كرد و زندگي او را طور ديگر رقم زد....
روزی حارث
به مناسبت جلوس به تخت شاهی جشنی خجسته برپا ساخت. بساط عیش در باغ باشکوهی گسترده
شد که از صفا و پاکی چون بهشت برین بود. سبزﮤ بهاری حکایت از شور جوانی می کرد و
غنچـﮥ گل به دست باد دامن می درید. آب روشن و صاف از نهر پوشیده از گل می گذشت و
از ادب سر بر نمی آورد تا بر بساط جشن نگهی افکند
تخت شاه بر ایوان بلندی قرار
گرفته و حارث چون خورشیدی بر آن جلوس نموده بود. چاکران و نوكران چون رشته های
مروارید دورادور وی را گرفته و کمر خدمت بر میان بسته بودند. همه نیکو روی و
بلندقامت, همه سرافراز و دلاور
اما از میان همـﮥ آنها جوانی دلارا و خوش اندام,
چون ماه در میان ستارگان میدرخشید و بیننده را به تحسین وا می داشت؛او نگهبان
گنجهای شاه و بردهای ترک وغلام حارث بود كه " بکتاش" نام داشت
بزرگان و شریفان
برای تهنیت شاه در جشن حضور یافتند و از شادی و سرور سرمست گشتند و چون رابعه از
شکوه جشن خبر یافت به بام قصر آمد تا از نزدیک آن همه شادی و شکوه را به چشم ببیند.
از هر سو نظاره کرد. ناگهان نگاهش به بکتاش افتاد که به ساقی گری در برابر شاه
ایستاده بود و جلوه گری می کرد؛ گاه با چهره ای گلگون از مستی می گساری می کرد و
گاه رباب می نواخت, گاه چون بلبل نغمـﮥخوش سرمی داد
رابعه که بکتاش را به آن
دلفروزی دید, آتشی از عشق به جانش افتاد و سراپایش را فرا گرفت. از آن پس خواب شب و
آرام روز از او رخت بربست و طوفانی سهمگین در وجودش پدید آمد. دیدگانش چون ابر می
گریست و دلش چون شمع می گداخت
و چون عشق دختر بر نرينه و خصوصا دختر پادشاه بر
غلامي گناه نابخشودني بود و ننگي بر دامان خانواده از اظهار آن انكار مينمود و
عاقبت پس از یک سال, رنج و اندوه چنان ناتوانش کرد که او را یکباره از پا در آورد و
بر بستر بیماریش افکند. برادر بر بالینش طبیب آورد تا دردش را درمان کند, اما چه
سود؟
رابعه را دايه اي بود دلسوز و غمخوار و زیرک و کاردان. با حیله و چاره گری
و نرمی و گرمی پردﮤ شرم را از چهرﮤ او برافکند و قفل دهانش را گشاد تا سرانجام دختر
داستان عشق خود را به غلام, بر دایه آشکار کرد .
رابعه از دایه خواست که در دم
برخیزد و سوی دلبر بشتابد و این داستان را با او در میان بگذارد, به قسمی که رازش
برکس فاش نشود, و خود برخاست و نامه ای نوشت
پس از نوشتن, چهرﮤ خویش را بر آن
نقش کرد و بسوی محبوب فرستاد
و سرانجام دایه بکتاش را از این عشق آگاه می کند .
بکتاش چون نامه را دید از آن لطف طبع و نقش زیبا در عجب ماند و چنان یکباره دل بدو
سپرد که گوئی سالها آشنای او بوده است. بکتاش شیفته روی ندیده یار می شود. نامه های
شاعرانه دختر به بکتاش هم بر شدت عشق وی می افزاید و او نيز پیغام مهرآمیزی فرستاد
و عشق را با عشق پاسخ داد. چون رابعه از زبان دایه به عشق محبوب پی برد دلشاد گشت و
اشک شادی از دیده روان ساخت. از آن پس روز و شب با طبع روان غزلها می ساخت و به
سوی دلبر می فرستاد. بکتاش هم پس از خواندن هر شعر عاشق تر و دلداده تر می شد
بدينسان مدتها گذشت. روزی بکتاش رابعه را در محلی دید و شناخت و همان دم به دامنش
آویخت. اما بجای آنکه از دلبر نرمی و دلدادگی ببیند باخشونت و سردی روبرو گشت.
رابعه چون ميدانست فاش شدن رازشان به مرگ هر دو خواهد انجاميد که با سختی او را از
خود راند و پاسخی جز ملامت نداد. بکتاش نا امید برجای ماند و گفت: «ای بت دلفروز,
این چه ماجرایی است که در نهان برای من شعر می فرستی و دیوانه ام می کنی و اکنون
روی می پوشی و چون بیگانگان از خودمی رانیم؟» و رابعه پاسخ داد که: «از این راز
آگاه نیستی و نمی دانی که آتشی که در دلم زبانه می کشد و هستیم را خاکستر می کند
چه گرانبهاست. چیزی نیست که با جسم خاکی سرو کار داشته باشد. جان غمدیدﮤ من طالب
هوسهای پست و شهوانی نیست. ترا همین بس که بهانـﮥ این عشق سوزان و محرم اسرارم
باشی, دست از دامنم بدار که با این کار چون بیگانگان از آستانه ام دور
شوی.»
رابعه پس از این سخن رفت و غلام را شیفته تر از پیش بر جای گذاشت و خود
همچنان به شعر گفتن پرداخت و آتش درون را با طبع چون آب تسکین داد
حارث، حاکمى
دیکتاتورمآب و مقتدر بود و به عنوان برادر و فرمانروا سرنوشت دیگرى براى او مدنظر
دارد
روزی دختر عاشق تنها میان چمن ها می گشت و شعر میخواند...مضمون اشعارش نیز
بکتاش بود.
الا ای باد شبگیری گذرکن ........ زمن آن ترک یغما را
خبرکن
بگو کز تشنگی خوابم ببردی ........ ببردی آبم و خونم بخوردي
ولی
ناگهان دریافت که برادر شعرش را می شنودو کلمـﮥ «ترک یغما» را به «سرخ سقا» یعنی
سقای سرخ روئی که هر روز كوزه اي آب برایش می آورد, تبدیل کرد. اما برادر از آن پس
به خواهر بدگمان شد
از این واقعه ماهی گذشت و دشمنی بر ملک حارث حمله ورگشت و
سپاهی بی شمار بر او تاخت.حارث سپاه را به سویی جمع آورد و خود چون شیر بر دشمن
حمله کرد. از سوی دیگر بکتاش با دو دست شمشیر می زد و دلاوریها می نمود
سرانجام
چشم زخمی به او رسید و سرش از ضربت شمشیر دشمن زخم برداشت. اما همینکه نزدیک بود
گرفتار شود, شخصي رو بسته و سلاح پوشیده ای سواره پیش صف در آمد و چنان خروشی
برآورد که از فریاد او ترس در دلها جای گرفت. سوار بر دشمن زد و سرها به خاک افکند
و بسوی بکتاش رفت او را گرفت و به میان صف سپاه برد و به دیگران سپرد و خود چون برق
ناپدید گشت هیچکس از حال او آگاه نشد و ندانست که کیست. این سپاهی دلاور رابعه بود
که جان بکتاش را نجات بخشید
اما به محض آنکه ناپدید گشت سپاه دشمن چون دریا به
موج آمد و چون سیل روان گشت و اگر لشکریان شاه بخارا به کمک نمی آمدند دیّاری در
شهر باقی نمی ماند. حارث پس از این کمک پیروز به شهر برگشت و چون سوار مرد افکن را
طلبید نشانی از اوپیدا نکرد. گوئی فرشته ای بود که از زمین رخت بربسته
بود
همینکه شب فرا رسید؛ رابعه که از جراحت بکتاش دلی سوخته داشت و خواب از چشمش
دور گشته بود نامهای به او نوشت.
نامه مانند مرهم درد بکتاش را تسکین داد و سیل
اشک از دیدگانش روان ساخت و به دلدار پیغام مهر و محبت فرستاد
رابعه روزی در
راهی به رودکی شاعر برخورد. شعرها برای یکدیگر خواندند و سـﺅال و جوابها کردند.
رودکی از طبع لطیف دختر در تعجب ماند و چون از عشقش آگاه گشت راز را دانست و از
آنجا به درگاه شاه بخارا, که به کمک حارث شتافته بود, رسید. از قضا حارث نیز برای
عذرخواهی و سپاسگزاری همان روز به دربار شاه وارد گشت. جشن شاهانه ای بر پا شد و
بزرگان و شاعران بار یافتند شاه از رودکی شعر خواست او هم برپا خاست و چون شعرهای
دختر را به یاد داشت همه را برخواند. مجلس سخت گرم شد و شاه چنان مجذوب گشت که نام
گویندﮤ شعر را از او پرسید. رودکی هم مست می و گرم شعر, بی خبر از وجود حارث, زبان
گشاد و داستان را چنانکه بود بی پرده نقل کرد و گفت شعر از دختر کعب است که مرغ
دلش در دام غلامی اسیر گشته است چنانکه نه خوردن می داند و نه خفتن و جز شعر گفتن و
غزل سرودن و نهانی برای معشوق نامه فرستادن کاری ندارد. راز شعر سوزانش جز این
نیست.
حارث داستان را شنید و خود را به مستی زد چنانکه گوئی چیزی نشنیده است.
اما چون به شهر خود بازگشت دلش از خشم می جوشید و در پی بهانه ای می گشت تا خون
خواهر را فرو ریزد و ننگ را از دامان خود بشوید.
بکتاش نامه های آن ماه پاره را
که سراپا از سوز درون حکایت می کرد یکجا جمع کرده و چون گنج گرانبها در صندوقي جای
داده بود. رفیقی داشت ناپاک که به گمان گوهر صندوقچه را سرقت نموده و پس از گشودن
بجا ی جواهرات و طلا در آن اشعار مملو از عشق و سوز و گداز رابعه را یافته و آ نرا
بغرض دریافت پاداش به بادار خود داد ..
حارث یکباره از جا بر جست. آتش خشم
سراسر وجودش را چنان فرا گرفت که در همان دم کمر قتل خواهر بربست.
ابتدا
بکتاش را به چاهی حبس نمود و سپس نقشـﮥ قتل خواهر را کشید.. دستور داد تا رابعه را
در حمامی ببرند و شاهرگهای دست وی را بزنند و در رابا گچ و آجر محکم ببندنند. دختر
فریادها کشید و آتش به جانش افتاد؛آهسته خون از بدنش می رفت و دورش را فرا می
گرفت.عشق بكتاش در حال مرگ نيز دامن رابعه را رها ننموده و در همان حال انگشت در
خون فرو می برد و غزل های پرسوز بر دیوار نقش می کرد. همچنان که دیوار با خون
رنگین می شد چهره اش بی رنگ می گشت و هنگامی که در گرمابه دیواری نانوشته نماند
در تنش نیز خونی باقی نماند. دیوار از شعر پر شد و آن ماه پیکر چون پاره ای از
دیوار بر جای خشک شد و جان شیرینش میان خون و عشق و آتش و اشک از تن برآمد
رابعه بلخي در واپسين لحظات زندگاني داخل گرمابه
روز بعد در گرمابه را گشودند و آن دلفروز را از پای تا فرق غرق در خون
دیدند. پیکرش را شستند و در خاک نهفتند و سراسر دیوار گرمابه را از شعر جگرسوز پر
یافتند پس از مدتی بکتاش فرصت فرار می یابد، و شبانگاه به خانـﮥ حارث آمده و سرش را
از تن جدا می کند؛ و هم آنگاه به سر قبر معشوقه حاضر می شود و با فرو بردن شمشیر در
قلبش به زندگی خود پایان می دهد. رابعه با خون خویش عاطفه وعشق خود را ثبت دیوار
تاریخ نمود و معشوق او بکتاش مردانه وار انتقام قتل عشق خود را گرفت و معشوقه عزیز
خود را حتی در سفر وادی جاودنگی تنها نگذاشت و جان وتن به پایش فدا نمود .
و از همين روست كه مزارش در بلخ تا هنوز پس از 1000 سال
پابرجاست و ماندگار خواهد ماند چونان عشق پاكش
مزار رابعه بلخي تجلي گه عشق پاك اين دردانه است
اگر چه جز تعداد بسیار محدود چیزی از اشعا ر رابعه باقی نمانده ، ولی
آنچیزیکه در دست است بر لیاقت و ذوق ظریف او دلالت نموده ، ثابت می سازد که شیخ
عطار و مابقی افراد در تمجیدی که از او نموده اند مبالغه نکرده
اند.
باري شعر های رابعه بلخي مانند لالی شاهوار، در میان رشته گوهر های درّ دری
می درخشد و چون در یتیم ، جلوه نمایی می کند. از دو دیوان دری و عربی این سخنسرای
نازک خیال، بیش از چند غزلواره و دو بیتیهایی شور آفرین می شود ، به ما نرسیده است
، که از آن جمله می توان به چند بیتی که در ضمن قطعه ملمّعی از او به زبان تازی در
کتب تذکره آمده است ، یاد کرد. بار اول ، ذکر رابعه را در قرن پنجم از قول ابو سعید
ابو الخیر که زمانش با زمان رابعه نزدیک بود، نقل کرده اند. در قرن ششم، محمـد بن
عمر الرادویانی ـ مولف « ترجمان البلاغه» ـ نخستین کسی است که دو بیت او رابه نام
بنت کعب ضبط کرده و در قرن هفتم ، عوفی در « لباب الالباب» ، چهارده بیت او را با
مختصر شرح حالش به نام رابعه ذکر کرده است. در قرن هفتم ، عطار در الهی نامه ، در
قرن هشتم محمـد بدر جاجرمی در« مونسالاحرارفی دقایق الاشعار» و در قرن نهــم ، جامی
در نفحات الانس از او یاد کرده اند. بنا بر قول جامی در نفحات الانس، همین که ابو
سعید ابو الخیر، صوفی مستانه و روشن ضمیر، اشعار او را دید ، گفت : « پیران، اتفاق
دارند که این سخن که او می گوید، نه آن سخن باشد که بر مخلوق توان گفت. به عبارت
دیگر،از اشعار او رایحه عشق حقیقی و معرفت الهی شنیده می شود، عشقی که بنای آفرینش
بر آن استوار است. خلاصه صوفیان بزرگ ما، عشق او را عشق مجازی ندانسته و او را از
عارفان پاکدل خوانده اند.
هر چند از تاريخ ولادت و مرگ حزن انگيز اين دردانه شعر
افغانستان زمين اطلاع دقیقی نداریم ولی این قدر می دانیم که مزارش را در بلخ ، بامی
گفته اند گو این که:
ز هر خاکی که بوی عشق بر خاست .......... یقین دان تربــت
لیلـــی در آن جاست
عوفی در لباب الالباب ، شیخ عطار در الهی نامه، جامی در
نفحات الانس و شمس قیس رازی در « المعجم فی معاییراشعارالعجم» نام پدر رابعه را کعب
آورده اند. به این استناد که رابعه ، در مقطع چامه ای ، خود را بنت کعب خطاب کرده ،
آن جا که می گوید:
مدار ای بنت کعب اندوه که یار از تو جدا مانده .......... رسن
گـر چه دراز آید، گذر دارد به چنبر هـــا
مفهوم بیت بالا را ، رودکی شاعر معاصر
او چنین پرورده:
هـــم به چنبر گــــذار خواهد بود .......... این رسن را، اگر
چه هست دراز
شعرای بعد از رابعه، این معانی را به صورتهای گوناگون به کار برده
اند،از آن جمله عنصری گوید:
مگر به من گذرد ، هست در مثل که: رسن .......... اگر
چــــــه دیـر بود ، بگذرد سوی چنــــبر
سنایی در استقبال از این مضمون
گوید:
هست اجل چون چنبر و ما چون رسن، سر تافته گر چـه باشد بس دراز، آید سوی
چنـــبر رســــن
عطار گوید:
اگر صد گز رسن باشد به ناکام .......... گذر بر
چنبرش باشد سر انجام
قطران،معزی، وطواط، ظهیر، خواجو و اوحدی هر کدام این معنی
را در کلام خود آورده و به نحوی بیان کرده اند.
فردوسی در سرودن این
شعر:
ندانم که عاشق گل آمد، ار ابر .......... کـــه از ابر خیزد خروش
اژبر
نظری بر این بیت رابعه داشته و گویا از او الهام گرفته است:
اگر دیوانه
ابر آمد چـــــــرا .......... پس کند عرضه صبوحی جام زر باد
عطار از زبان
رابعه، شعری را روایت می کند که با مطلع این شعر معروف رابعه دمساز است:
الا ای
باد شبگــــــیر ی! پیام مـــن به دلبر، بر .......... بگو آن شاه خوبان را که دل
با جان برابر ، بر
عطار می گوید:
الا ای باد شبگــــیری گذر کن
زمن آن ترک
یغما را خبر کن
بگــــو کز تشنگی خوابم ببردی
ببردی آبم و خونم
بخوردي
همچنین مصراع اول این بیت عطار ، « منم چون ماهی ای بر تابه آخر
.......... نمی آیی بدین گرمابه آخر » یاد آور تمثیلیدر این شعر رابعه است:
تو
چون ماهی و من ماهی، همی سوزم به تابه بر .......... غـــــم عشقت نه بس باشد، چفا
بنهادی از بر ، بر
همچنین می توان گفت که طرح و مضمون این ابیات عطار نیز ظاهرآ
متقبس از اشعار رابعه بوده که به ما نرسیده است:
نگه کردند بر دیوار ، آن
روز
نوشته بود این شعر جگر سوز
نگارا بی تو چشمم چشمه سار است
همه رویم به
خون دل ، نگار است
زمژگانم به سیلابی سپردی
غلط کردم همه آبم ببردی
ربودی
جان و در وی خوش نشستی
غلط کردم که بر آتش نشستی
جو در دل آمدی ،بیرون
نیآیی
غلط کردم که تو در خون نیآیی...
رابعه ، قطعه ای در مقام دعای خیر دارد:
دعوت من برتو آن شد کایزدت عاشق کناد
بر یکی سنگین دلی نا مهربان چون
خویشتن
تا بدانی درد عشق و داغ مهر و غم خوری
تا به هجر اندر بپیچی و بدانی
قدر من
خداوندگار بلخ ، ظاهراً از شعر بالا الهام گرفته، این ابیات را سروده
است:
ای خداوند! یکی یار جفا کارش ده
دلبر عشوه گر و سرکش و عیارش ده
تا
بداند که شب ما به چسان می گذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده
این دو بیت
رابعه که در ترجمان البلاغه ضبط است:
کاشک تنم باز یافتی خبر دل
کاشک دلم باز
یافتی خبرتن
کاش من ازتو برستمی به سلامت
آی فسوسا ! کجا توانم رستن
طرف توجه شمس الشعرا ( سروش اصفهانی) قرار گرفته و آن را استقبال کرده
است،
مطلع قصیده سروش این است:
مهر بریده ست صاحب من از من
.......... وای و غریوا زحیله ورزی دشمن
چنان که یاد کردیم ، داستان عشق و زندگی رابعه را نخستین بار شیخ عطار در
الهی نامه با زبان شیرین و دلپذیر بیان کرده است . در سده سیزدهم ، رضا قلی هدایت ،
آن قصه پرغصه را به نام « گلستان ارم» دوباره به شعر در آورده و در مجله اخیر
مجمع الفصحا درج نموده است.
در سال 1344 هجری شمسی کسی که این افسانه شور انگیز
را به رشته نظم کشیده و بدان هنرمندانه پرداخته است ، شاعر خوش قریحه ما ناصر طهوری
است. طهوری این داستان را با شور و هیجان سوز و حال به نام « شعله بلخ » منظوم
ساخته که در پایان همان سال در کابل چاپ گردیده است. گو این که:
یک قصه بیش نیست
غم عشق و این عجب .......... کز هر زبان که می شنوم ، نا مکرر است
شعله ً بلخ ،
از همان آغاز بر جانها رخنه جست و در دلها نشست طوري كه به سرعت ناياب گرديده براي
چند بار به طبع دوباره رسيد.
غزل زیر بدو منسوب شدهاست:
ز بس گل که در باغ
مأوی گرفت چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت
صبا نافهٔ مشک تبت نداشت جهان بوی مشک از چه
معنی گرفت
مگر چشم مجنون به ابر اندر است که گل رنگ رخسار لیلی گرفت
بمی ماند
اندر عقیقین قدح سرشکی که در لاله مأوی گرفت
قدح گیر چندی و دنیی مگیر که بدبخت
شد آنکه دنیی گرفت
سر نرگس تازه از زرّ و سیم نشان سر تاج کسری گرفت
چو رهبان
شد اندر لباس کبود بنفشه مگر دین ترسی گرفت
و اين نيز
عشق او باز اندر آوردم به بند کوشش بسيار نامد سودمند
توسنی کردم نداستم
همی کز کشيدن سخت تر گردد کمند
عشق دريايی کرانه ناپيديد کی توان کردن شنا ای
مستمند
عاشقی خواهی که تا پايان بری پس ببايد ساخت با هر ناپسند
زشت بايد ديد
و انگاريد خوب زهر بايد خورد و پنداريد قند
و غزلي ديگر
الا ای باد شبگیری پیام من به دلبر بر
بگو آن ماه خوبان را که جان با دل برابر بر
به قهر از من فگندی دل بیک دیدار مهرویا
چنان چون حیدر کرار در ان حصن خیبر بر
تو چون ماهی و من ماهی همی سوزم
بتابد بر غم عشقت نه بس باشد جفا بنها دی از بربر
تنم چون چنبری گشته بدان امید تا روزی
ززلفت برفتد ناگه یکی حلقه به چنبر بر
ستمگر گشته معشوقم همه غم زین قبول دارم
که هرگز سود نکند کس بمعشوق ستمگر بر
اگر خواهی که خوبانرا بروری خود به عجز آری
یکی رخسار خوبت را بدان خوبان برابر بر
ایا موذ ن بکار و حا ل عا شق گر خبر داری
سحر گاها ن نگاه کن تو بدان الله اکبر بر
مدارای (بنت کعب) اندوه که یار از تو جدا ماند
رسن گرچه دراز آید گذ ردارد به چنبر بر
این دو بیت نیز از افکار اوست و محمد عوفی صاحب تذکرهٔ لباب الالباب نقل کرده که
بسبب این دو بیت به مگس رویین ملقب شده بود:
خبر دهند که بارید بر سر ایوب ........... ز آسمان ملخان و سر همه
زرین
اگر ببارد زرین ملخ بر او از صبر سزد.......... که بارد بر من بسی مگس
رویین
باری تحقیقات این جانب بر روی این مقوله بدینجا پایان نیافت قصد داشتم متن کامل
حکایت رابعه دختر کعب را از الهی نامه عطار برایتان درج نمایم منتها دریغ از این که
این شعر در دنیای مجازی موجود نبود بناچار خود دست بکار گشته متن این شعر را تایپ
نموده در دسترس دوستان قرار داده ام و چون بلاگفا متن طولانی را قبول نمیکرد بناچار
آن شعر را بصورت pdf و تحت يك فايل زيپ برايتان قرار داده ام
دريافت اين
قطعه ار عطار
چنانچه دوستان محقق اين شعر را به صورت فرمت Doc (مايكروسافت
ورد ) خواسته باشند فرمايش بفرمايند تقديم خاد نمودم
اما مطلب بعد اين كه اكثر مطالب در مورد زندگاني رابعه كه در اينترنت موجود بود
داراي يك اشتباه فاحش بود و آن جايي است كه به شعر رابعه در باغ اشاره دارد و
اين نشان از اين دارد كه تمامي اين مقالات از يك منبع اوليه تهيه گشته و حتي
بزرگاني كه از آن مطلب استفاده نموده اند در پي تحقيق و رفع اشتباه بر نيامده اند
كه بنده با مراجعه به اصل شعر عطار آن را آنگونه كه صحيح بود آورده
ام
http:// database-aryana-encyclopaed ia.blogspot.com/2008/10/ blog-post_4487.html
رابعه دختر کعب قُزداری که به رابعه بلخی هم شناخته شدهاست،
شاعر پارسیگوی نیمه نخست سده چهارم هجری (۹۱۴-۹۴۳میلادی) است. رابعه همدوره با سامانیان و رودکی بود. بسیاری رابعه را نخستین زن شاعر پارسیگوی میدانند. رابعه از عربهای کوچیده به خراسان بود. پدرش فرمانروای بلخ و سیستان وقندهار و بست بود. رابعه شیفته شخصی به نام بَکتاش که غلام برادرش، حارث بود میشود و برایش شعر میسراید. حارث که از این عشق آگاه میشود آشفته میشود و دستور میدهد که خواهرش را به حمام برند و رگهایش را بگشایند تا بمیرد. حکایت او را فقیر نظم کرده نام آن مثنوی را گلستان ارم نهاده و اشعار زیبایی گفنهاست.
عه بلخی – رابعه بنت کعب قزداري - رابعه دختر كعب و عشق رابعه و
بكتاش
مزار رابعه بلخي در بلخ افغانستان
به جد شما دوستان با اين نامها آشنائيد نامهايي كه در سرزمين عزيزمان
افغانستان بر سر زبانهاست و قصه عشقشان گرمي بخش محافل عاشقانه اما كمتر با اصل
جريان آن آگاهند و اينك زندگينامه رابعه و جريان عاشقي او با بكتاش را برايتان نقل
خاد كردم
سالها قبل زماني كه كودك بودم از يكي از اقوام جريان عشق اين دو را
پرسان نمودم و او گفت رابعه دختري در بلخ بود كه عاشق جواني بنام بكتاش گشت و آخر
هم به هم نرسيدند و رابعه بدست برادرش در حمامي با قطع رگهاي دستش به قتل رسيد و
بكتاش پس از فرار از زندان برادر رابعه را كشت و بر سر مزار رابعه خودكشي
كرد.
در آن سالها بر عشق بكتاش آفرين گفتم و تاسفها خوردم از سرانجام عشق اين دو
عاشق اما در كلاني زماني كه با اصل جريان مواجه گشتم بر عشق رابعه حسرت خوردم و بر
او آفرين گفتم.
رابعه بلخي را مادر شعر فارسي نام داده اند اجداد او از اعراب
بوده اند كه در پي حمله و تسخير خراسان به بلخ آمده بودند و اگر نميبود شرح حال
رابعه در آثار رودكي و در نفخات الانس جامي– ابوسعيد ابوالخير و عطار نيشابوري همين
اندك اطلاعات در مورد اين شاعره افغانستان زمين نيز از ميان ميرفت
رابعه بلخی،
يا رابعه بنت کعب قزداری همعصر شاعر و ا ستاد شهیر زبان دری رود کی بود و د ر نیمه
اول قرن چهارم د ر بلخ حیات داشت ، پدر ا و که شخص فاضل و محترمی بود د ر دوره
سلطنت سامانیان در سیستان ، بست ، قدهار و بلخ حکومت می کرد . تاریخ تولد رابعه در
دسترس نمي باشد اما به توسط توجهات بي حد پدر به تمام علوم زمانه خويش احاطه پيدا
نموده و بزبان فارسي و عربي شعر ميسروده او در امر سوار كاري و هنر رزم شمشير نيز
به غايت پخته بود و هم اينك از رابعه هفت غزل و چهار دوبیتی و دو بیت مفرد باقی
مانده که مجموعاً پنجاه و پنج بیت است و مابقي اشعارش كه كاملا عاشقانه بوده بدست
برادرش حارث از ميان رفته است.
عطار نیشابوری شرح رابعه را در مقاله بيست و يكم
الهی نامه خود در ۴۲۸ بیت شعرتحت عنوان حكايت رابعه دختر كعب آورده است. روایت عطار
به بخشی از زندگی رابعه بعد از دوران مرگ پدرش تا مرگ تراژیک خود رابعه می پردازد
.
جريان عشق رابعه و مرگش از تراژيكترين داستانهاي عاشقي است كه در سرتاسر جهان
وجود داشته و به رغم اين داستان هنوز ناشناخته مانده است حتي در بين مردمان
افغانستان
داستان زندگى یگانه دختر امیر بلخ به نقل از عطار این
چنین آغاز میشود:
نمايي از مزار دردانه شعر و ادب افغانستان
رابعه یگانه دختر پادشاه بلخ بود. چنان لطیف و زیبا بود که قرار از دلها می
ربود و چشمان سیاه جادوگرش با تیر مژگان در دلها می نشست. جانها نثار لبان مرجانی و
دندانهای مروارید گونش می گشت.
جمال ظاهر و لطف ذوق به هم آمیخته و او را دلبری
بی همتا ساخته بود. رابعه چنان خوش زبان بود که گويا از شيريني لبانش نيز در شعرش
ميآميخت
پدر نیز چنان دل بدو بسته بود که آنی از خیالش منحرف نمی گشت و فکر
آیندﮤ دختر پیوسته رنجورش می داشت.
چون مرگش فرار رسید, پسر خود حارث را پیش
خواند و دلبند خویش را بدو سپرد و گفت: «چه شهریارانی که این درّ گرانمایه را از من
خواستند و من هیچکس را لایق او نشناختم, اما تو چون کسی را شایستـﮥ او یافتی خود
دانی تا به هر راهی که می دانی روزگارش را خرم سازی.»
پسر گفته های پدر را
پذیرفت و پس از مرگ پدر بر تخت شاهی نشست و خواهر را چون جان گرامی داشت. اما
تعصبات كور عربيت كار خود را كرد و زندگي او را طور ديگر رقم زد....
روزی حارث
به مناسبت جلوس به تخت شاهی جشنی خجسته برپا ساخت. بساط عیش در باغ باشکوهی گسترده
شد که از صفا و پاکی چون بهشت برین بود. سبزﮤ بهاری حکایت از شور جوانی می کرد و
غنچـﮥ گل به دست باد دامن می درید. آب روشن و صاف از نهر پوشیده از گل می گذشت و
از ادب سر بر نمی آورد تا بر بساط جشن نگهی افکند
تخت شاه بر ایوان بلندی قرار
گرفته و حارث چون خورشیدی بر آن جلوس نموده بود. چاکران و نوكران چون رشته های
مروارید دورادور وی را گرفته و کمر خدمت بر میان بسته بودند. همه نیکو روی و
بلندقامت, همه سرافراز و دلاور
اما از میان همـﮥ آنها جوانی دلارا و خوش اندام,
چون ماه در میان ستارگان میدرخشید و بیننده را به تحسین وا می داشت؛او نگهبان
گنجهای شاه و بردهای ترک وغلام حارث بود كه " بکتاش" نام داشت
بزرگان و شریفان
برای تهنیت شاه در جشن حضور یافتند و از شادی و سرور سرمست گشتند و چون رابعه از
شکوه جشن خبر یافت به بام قصر آمد تا از نزدیک آن همه شادی و شکوه را به چشم ببیند.
از هر سو نظاره کرد. ناگهان نگاهش به بکتاش افتاد که به ساقی گری در برابر شاه
ایستاده بود و جلوه گری می کرد؛ گاه با چهره ای گلگون از مستی می گساری می کرد و
گاه رباب می نواخت, گاه چون بلبل نغمـﮥخوش سرمی داد
رابعه که بکتاش را به آن
دلفروزی دید, آتشی از عشق به جانش افتاد و سراپایش را فرا گرفت. از آن پس خواب شب و
آرام روز از او رخت بربست و طوفانی سهمگین در وجودش پدید آمد. دیدگانش چون ابر می
گریست و دلش چون شمع می گداخت
و چون عشق دختر بر نرينه و خصوصا دختر پادشاه بر
غلامي گناه نابخشودني بود و ننگي بر دامان خانواده از اظهار آن انكار مينمود و
عاقبت پس از یک سال, رنج و اندوه چنان ناتوانش کرد که او را یکباره از پا در آورد و
بر بستر بیماریش افکند. برادر بر بالینش طبیب آورد تا دردش را درمان کند, اما چه
سود؟
رابعه را دايه اي بود دلسوز و غمخوار و زیرک و کاردان. با حیله و چاره گری
و نرمی و گرمی پردﮤ شرم را از چهرﮤ او برافکند و قفل دهانش را گشاد تا سرانجام دختر
داستان عشق خود را به غلام, بر دایه آشکار کرد .
رابعه از دایه خواست که در دم
برخیزد و سوی دلبر بشتابد و این داستان را با او در میان بگذارد, به قسمی که رازش
برکس فاش نشود, و خود برخاست و نامه ای نوشت
پس از نوشتن, چهرﮤ خویش را بر آن
نقش کرد و بسوی محبوب فرستاد
و سرانجام دایه بکتاش را از این عشق آگاه می کند .
بکتاش چون نامه را دید از آن لطف طبع و نقش زیبا در عجب ماند و چنان یکباره دل بدو
سپرد که گوئی سالها آشنای او بوده است. بکتاش شیفته روی ندیده یار می شود. نامه های
شاعرانه دختر به بکتاش هم بر شدت عشق وی می افزاید و او نيز پیغام مهرآمیزی فرستاد
و عشق را با عشق پاسخ داد. چون رابعه از زبان دایه به عشق محبوب پی برد دلشاد گشت و
اشک شادی از دیده روان ساخت. از آن پس روز و شب با طبع روان غزلها می ساخت و به
سوی دلبر می فرستاد. بکتاش هم پس از خواندن هر شعر عاشق تر و دلداده تر می شد
بدينسان مدتها گذشت. روزی بکتاش رابعه را در محلی دید و شناخت و همان دم به دامنش
آویخت. اما بجای آنکه از دلبر نرمی و دلدادگی ببیند باخشونت و سردی روبرو گشت.
رابعه چون ميدانست فاش شدن رازشان به مرگ هر دو خواهد انجاميد که با سختی او را از
خود راند و پاسخی جز ملامت نداد. بکتاش نا امید برجای ماند و گفت: «ای بت دلفروز,
این چه ماجرایی است که در نهان برای من شعر می فرستی و دیوانه ام می کنی و اکنون
روی می پوشی و چون بیگانگان از خودمی رانیم؟» و رابعه پاسخ داد که: «از این راز
آگاه نیستی و نمی دانی که آتشی که در دلم زبانه می کشد و هستیم را خاکستر می کند
چه گرانبهاست. چیزی نیست که با جسم خاکی سرو کار داشته باشد. جان غمدیدﮤ من طالب
هوسهای پست و شهوانی نیست. ترا همین بس که بهانـﮥ این عشق سوزان و محرم اسرارم
باشی, دست از دامنم بدار که با این کار چون بیگانگان از آستانه ام دور
شوی.»
رابعه پس از این سخن رفت و غلام را شیفته تر از پیش بر جای گذاشت و خود
همچنان به شعر گفتن پرداخت و آتش درون را با طبع چون آب تسکین داد
حارث، حاکمى
دیکتاتورمآب و مقتدر بود و به عنوان برادر و فرمانروا سرنوشت دیگرى براى او مدنظر
دارد
روزی دختر عاشق تنها میان چمن ها می گشت و شعر میخواند...مضمون اشعارش نیز
بکتاش بود.
الا ای باد شبگیری گذرکن ........ زمن آن ترک یغما را
خبرکن
بگو کز تشنگی خوابم ببردی ........ ببردی آبم و خونم بخوردي
ولی
ناگهان دریافت که برادر شعرش را می شنودو کلمـﮥ «ترک یغما» را به «سرخ سقا» یعنی
سقای سرخ روئی که هر روز كوزه اي آب برایش می آورد, تبدیل کرد. اما برادر از آن پس
به خواهر بدگمان شد
از این واقعه ماهی گذشت و دشمنی بر ملک حارث حمله ورگشت و
سپاهی بی شمار بر او تاخت.حارث سپاه را به سویی جمع آورد و خود چون شیر بر دشمن
حمله کرد. از سوی دیگر بکتاش با دو دست شمشیر می زد و دلاوریها می نمود
سرانجام
چشم زخمی به او رسید و سرش از ضربت شمشیر دشمن زخم برداشت. اما همینکه نزدیک بود
گرفتار شود, شخصي رو بسته و سلاح پوشیده ای سواره پیش صف در آمد و چنان خروشی
برآورد که از فریاد او ترس در دلها جای گرفت. سوار بر دشمن زد و سرها به خاک افکند
و بسوی بکتاش رفت او را گرفت و به میان صف سپاه برد و به دیگران سپرد و خود چون برق
ناپدید گشت هیچکس از حال او آگاه نشد و ندانست که کیست. این سپاهی دلاور رابعه بود
که جان بکتاش را نجات بخشید
اما به محض آنکه ناپدید گشت سپاه دشمن چون دریا به
موج آمد و چون سیل روان گشت و اگر لشکریان شاه بخارا به کمک نمی آمدند دیّاری در
شهر باقی نمی ماند. حارث پس از این کمک پیروز به شهر برگشت و چون سوار مرد افکن را
طلبید نشانی از اوپیدا نکرد. گوئی فرشته ای بود که از زمین رخت بربسته
بود
همینکه شب فرا رسید؛ رابعه که از جراحت بکتاش دلی سوخته داشت و خواب از چشمش
دور گشته بود نامهای به او نوشت.
نامه مانند مرهم درد بکتاش را تسکین داد و سیل
اشک از دیدگانش روان ساخت و به دلدار پیغام مهر و محبت فرستاد
رابعه روزی در
راهی به رودکی شاعر برخورد. شعرها برای یکدیگر خواندند و سـﺅال و جوابها کردند.
رودکی از طبع لطیف دختر در تعجب ماند و چون از عشقش آگاه گشت راز را دانست و از
آنجا به درگاه شاه بخارا, که به کمک حارث شتافته بود, رسید. از قضا حارث نیز برای
عذرخواهی و سپاسگزاری همان روز به دربار شاه وارد گشت. جشن شاهانه ای بر پا شد و
بزرگان و شاعران بار یافتند شاه از رودکی شعر خواست او هم برپا خاست و چون شعرهای
دختر را به یاد داشت همه را برخواند. مجلس سخت گرم شد و شاه چنان مجذوب گشت که نام
گویندﮤ شعر را از او پرسید. رودکی هم مست می و گرم شعر, بی خبر از وجود حارث, زبان
گشاد و داستان را چنانکه بود بی پرده نقل کرد و گفت شعر از دختر کعب است که مرغ
دلش در دام غلامی اسیر گشته است چنانکه نه خوردن می داند و نه خفتن و جز شعر گفتن و
غزل سرودن و نهانی برای معشوق نامه فرستادن کاری ندارد. راز شعر سوزانش جز این
نیست.
حارث داستان را شنید و خود را به مستی زد چنانکه گوئی چیزی نشنیده است.
اما چون به شهر خود بازگشت دلش از خشم می جوشید و در پی بهانه ای می گشت تا خون
خواهر را فرو ریزد و ننگ را از دامان خود بشوید.
بکتاش نامه های آن ماه پاره را
که سراپا از سوز درون حکایت می کرد یکجا جمع کرده و چون گنج گرانبها در صندوقي جای
داده بود. رفیقی داشت ناپاک که به گمان گوهر صندوقچه را سرقت نموده و پس از گشودن
بجا ی جواهرات و طلا در آن اشعار مملو از عشق و سوز و گداز رابعه را یافته و آ نرا
بغرض دریافت پاداش به بادار خود داد ..
حارث یکباره از جا بر جست. آتش خشم
سراسر وجودش را چنان فرا گرفت که در همان دم کمر قتل خواهر بربست.
ابتدا
بکتاش را به چاهی حبس نمود و سپس نقشـﮥ قتل خواهر را کشید.. دستور داد تا رابعه را
در حمامی ببرند و شاهرگهای دست وی را بزنند و در رابا گچ و آجر محکم ببندنند. دختر
فریادها کشید و آتش به جانش افتاد؛آهسته خون از بدنش می رفت و دورش را فرا می
گرفت.عشق بكتاش در حال مرگ نيز دامن رابعه را رها ننموده و در همان حال انگشت در
خون فرو می برد و غزل های پرسوز بر دیوار نقش می کرد. همچنان که دیوار با خون
رنگین می شد چهره اش بی رنگ می گشت و هنگامی که در گرمابه دیواری نانوشته نماند
در تنش نیز خونی باقی نماند. دیوار از شعر پر شد و آن ماه پیکر چون پاره ای از
دیوار بر جای خشک شد و جان شیرینش میان خون و عشق و آتش و اشک از تن برآمد
رابعه بلخي در واپسين لحظات زندگاني داخل گرمابه
روز بعد در گرمابه را گشودند و آن دلفروز را از پای تا فرق غرق در خون
دیدند. پیکرش را شستند و در خاک نهفتند و سراسر دیوار گرمابه را از شعر جگرسوز پر
یافتند پس از مدتی بکتاش فرصت فرار می یابد، و شبانگاه به خانـﮥ حارث آمده و سرش را
از تن جدا می کند؛ و هم آنگاه به سر قبر معشوقه حاضر می شود و با فرو بردن شمشیر در
قلبش به زندگی خود پایان می دهد. رابعه با خون خویش عاطفه وعشق خود را ثبت دیوار
تاریخ نمود و معشوق او بکتاش مردانه وار انتقام قتل عشق خود را گرفت و معشوقه عزیز
خود را حتی در سفر وادی جاودنگی تنها نگذاشت و جان وتن به پایش فدا نمود .
و از همين روست كه مزارش در بلخ تا هنوز پس از 1000 سال
پابرجاست و ماندگار خواهد ماند چونان عشق پاكش
مزار رابعه بلخي تجلي گه عشق پاك اين دردانه است
اگر چه جز تعداد بسیار محدود چیزی از اشعا ر رابعه باقی نمانده ، ولی
آنچیزیکه در دست است بر لیاقت و ذوق ظریف او دلالت نموده ، ثابت می سازد که شیخ
عطار و مابقی افراد در تمجیدی که از او نموده اند مبالغه نکرده
اند.
باري شعر های رابعه بلخي مانند لالی شاهوار، در میان رشته گوهر های درّ دری
می درخشد و چون در یتیم ، جلوه نمایی می کند. از دو دیوان دری و عربی این سخنسرای
نازک خیال، بیش از چند غزلواره و دو بیتیهایی شور آفرین می شود ، به ما نرسیده است
، که از آن جمله می توان به چند بیتی که در ضمن قطعه ملمّعی از او به زبان تازی در
کتب تذکره آمده است ، یاد کرد. بار اول ، ذکر رابعه را در قرن پنجم از قول ابو سعید
ابو الخیر که زمانش با زمان رابعه نزدیک بود، نقل کرده اند. در قرن ششم، محمـد بن
عمر الرادویانی ـ مولف « ترجمان البلاغه» ـ نخستین کسی است که دو بیت او رابه نام
بنت کعب ضبط کرده و در قرن هفتم ، عوفی در « لباب الالباب» ، چهارده بیت او را با
مختصر شرح حالش به نام رابعه ذکر کرده است. در قرن هفتم ، عطار در الهی نامه ، در
قرن هشتم محمـد بدر جاجرمی در« مونسالاحرارفی دقایق الاشعار» و در قرن نهــم ، جامی
در نفحات الانس از او یاد کرده اند. بنا بر قول جامی در نفحات الانس، همین که ابو
سعید ابو الخیر، صوفی مستانه و روشن ضمیر، اشعار او را دید ، گفت : « پیران، اتفاق
دارند که این سخن که او می گوید، نه آن سخن باشد که بر مخلوق توان گفت. به عبارت
دیگر،از اشعار او رایحه عشق حقیقی و معرفت الهی شنیده می شود، عشقی که بنای آفرینش
بر آن استوار است. خلاصه صوفیان بزرگ ما، عشق او را عشق مجازی ندانسته و او را از
عارفان پاکدل خوانده اند.
هر چند از تاريخ ولادت و مرگ حزن انگيز اين دردانه شعر
افغانستان زمين اطلاع دقیقی نداریم ولی این قدر می دانیم که مزارش را در بلخ ، بامی
گفته اند گو این که:
ز هر خاکی که بوی عشق بر خاست .......... یقین دان تربــت
لیلـــی در آن جاست
عوفی در لباب الالباب ، شیخ عطار در الهی نامه، جامی در
نفحات الانس و شمس قیس رازی در « المعجم فی معاییراشعارالعجم» نام پدر رابعه را کعب
آورده اند. به این استناد که رابعه ، در مقطع چامه ای ، خود را بنت کعب خطاب کرده ،
آن جا که می گوید:
مدار ای بنت کعب اندوه که یار از تو جدا مانده .......... رسن
گـر چه دراز آید، گذر دارد به چنبر هـــا
مفهوم بیت بالا را ، رودکی شاعر معاصر
او چنین پرورده:
هـــم به چنبر گــــذار خواهد بود .......... این رسن را، اگر
چه هست دراز
شعرای بعد از رابعه، این معانی را به صورتهای گوناگون به کار برده
اند،از آن جمله عنصری گوید:
مگر به من گذرد ، هست در مثل که: رسن .......... اگر
چــــــه دیـر بود ، بگذرد سوی چنــــبر
سنایی در استقبال از این مضمون
گوید:
هست اجل چون چنبر و ما چون رسن، سر تافته گر چـه باشد بس دراز، آید سوی
چنـــبر رســــن
عطار گوید:
اگر صد گز رسن باشد به ناکام .......... گذر بر
چنبرش باشد سر انجام
قطران،معزی، وطواط، ظهیر، خواجو و اوحدی هر کدام این معنی
را در کلام خود آورده و به نحوی بیان کرده اند.
فردوسی در سرودن این
شعر:
ندانم که عاشق گل آمد، ار ابر .......... کـــه از ابر خیزد خروش
اژبر
نظری بر این بیت رابعه داشته و گویا از او الهام گرفته است:
اگر دیوانه
ابر آمد چـــــــرا .......... پس کند عرضه صبوحی جام زر باد
عطار از زبان
رابعه، شعری را روایت می کند که با مطلع این شعر معروف رابعه دمساز است:
الا ای
باد شبگــــــیر ی! پیام مـــن به دلبر، بر .......... بگو آن شاه خوبان را که دل
با جان برابر ، بر
عطار می گوید:
الا ای باد شبگــــیری گذر کن
زمن آن ترک
یغما را خبر کن
بگــــو کز تشنگی خوابم ببردی
ببردی آبم و خونم
بخوردي
همچنین مصراع اول این بیت عطار ، « منم چون ماهی ای بر تابه آخر
.......... نمی آیی بدین گرمابه آخر » یاد آور تمثیلیدر این شعر رابعه است:
تو
چون ماهی و من ماهی، همی سوزم به تابه بر .......... غـــــم عشقت نه بس باشد، چفا
بنهادی از بر ، بر
همچنین می توان گفت که طرح و مضمون این ابیات عطار نیز ظاهرآ
متقبس از اشعار رابعه بوده که به ما نرسیده است:
نگه کردند بر دیوار ، آن
روز
نوشته بود این شعر جگر سوز
نگارا بی تو چشمم چشمه سار است
همه رویم به
خون دل ، نگار است
زمژگانم به سیلابی سپردی
غلط کردم همه آبم ببردی
ربودی
جان و در وی خوش نشستی
غلط کردم که بر آتش نشستی
جو در دل آمدی ،بیرون
نیآیی
غلط کردم که تو در خون نیآیی...
رابعه ، قطعه ای در مقام دعای خیر دارد:
دعوت من برتو آن شد کایزدت عاشق کناد
بر یکی سنگین دلی نا مهربان چون
خویشتن
تا بدانی درد عشق و داغ مهر و غم خوری
تا به هجر اندر بپیچی و بدانی
قدر من
خداوندگار بلخ ، ظاهراً از شعر بالا الهام گرفته، این ابیات را سروده
است:
ای خداوند! یکی یار جفا کارش ده
دلبر عشوه گر و سرکش و عیارش ده
تا
بداند که شب ما به چسان می گذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده
این دو بیت
رابعه که در ترجمان البلاغه ضبط است:
کاشک تنم باز یافتی خبر دل
کاشک دلم باز
یافتی خبرتن
کاش من ازتو برستمی به سلامت
آی فسوسا ! کجا توانم رستن
طرف توجه شمس الشعرا ( سروش اصفهانی) قرار گرفته و آن را استقبال کرده
است،
مطلع قصیده سروش این است:
مهر بریده ست صاحب من از من
.......... وای و غریوا زحیله ورزی دشمن
چنان که یاد کردیم ، داستان عشق و زندگی رابعه را نخستین بار شیخ عطار در
الهی نامه با زبان شیرین و دلپذیر بیان کرده است . در سده سیزدهم ، رضا قلی هدایت ،
آن قصه پرغصه را به نام « گلستان ارم» دوباره به شعر در آورده و در مجله اخیر
مجمع الفصحا درج نموده است.
در سال 1344 هجری شمسی کسی که این افسانه شور انگیز
را به رشته نظم کشیده و بدان هنرمندانه پرداخته است ، شاعر خوش قریحه ما ناصر طهوری
است. طهوری این داستان را با شور و هیجان سوز و حال به نام « شعله بلخ » منظوم
ساخته که در پایان همان سال در کابل چاپ گردیده است. گو این که:
یک قصه بیش نیست
غم عشق و این عجب .......... کز هر زبان که می شنوم ، نا مکرر است
شعله ً بلخ ،
از همان آغاز بر جانها رخنه جست و در دلها نشست طوري كه به سرعت ناياب گرديده براي
چند بار به طبع دوباره رسيد.
غزل زیر بدو منسوب شدهاست:
ز بس گل که در باغ
مأوی گرفت چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت
صبا نافهٔ مشک تبت نداشت جهان بوی مشک از چه
معنی گرفت
مگر چشم مجنون به ابر اندر است که گل رنگ رخسار لیلی گرفت
بمی ماند
اندر عقیقین قدح سرشکی که در لاله مأوی گرفت
قدح گیر چندی و دنیی مگیر که بدبخت
شد آنکه دنیی گرفت
سر نرگس تازه از زرّ و سیم نشان سر تاج کسری گرفت
چو رهبان
شد اندر لباس کبود بنفشه مگر دین ترسی گرفت
و اين نيز
عشق او باز اندر آوردم به بند کوشش بسيار نامد سودمند
توسنی کردم نداستم
همی کز کشيدن سخت تر گردد کمند
عشق دريايی کرانه ناپيديد کی توان کردن شنا ای
مستمند
عاشقی خواهی که تا پايان بری پس ببايد ساخت با هر ناپسند
زشت بايد ديد
و انگاريد خوب زهر بايد خورد و پنداريد قند
و غزلي ديگر
الا ای باد شبگیری پیام من به دلبر بر
بگو آن ماه خوبان را که جان با دل برابر بر
به قهر از من فگندی دل بیک دیدار مهرویا
چنان چون حیدر کرار در ان حصن خیبر بر
تو چون ماهی و من ماهی همی سوزم
بتابد بر غم عشقت نه بس باشد جفا بنها دی از بربر
تنم چون چنبری گشته بدان امید تا روزی
ززلفت برفتد ناگه یکی حلقه به چنبر بر
ستمگر گشته معشوقم همه غم زین قبول دارم
که هرگز سود نکند کس بمعشوق ستمگر بر
اگر خواهی که خوبانرا بروری خود به عجز آری
یکی رخسار خوبت را بدان خوبان برابر بر
ایا موذ ن بکار و حا ل عا شق گر خبر داری
سحر گاها ن نگاه کن تو بدان الله اکبر بر
مدارای (بنت کعب) اندوه که یار از تو جدا ماند
رسن گرچه دراز آید گذ ردارد به چنبر بر
این دو بیت نیز از افکار اوست و محمد عوفی صاحب تذکرهٔ لباب الالباب نقل کرده که
بسبب این دو بیت به مگس رویین ملقب شده بود:
خبر دهند که بارید بر سر ایوب ........... ز آسمان ملخان و سر همه
زرین
اگر ببارد زرین ملخ بر او از صبر سزد.......... که بارد بر من بسی مگس
رویین
باری تحقیقات این جانب بر روی این مقوله بدینجا پایان نیافت قصد داشتم متن کامل
حکایت رابعه دختر کعب را از الهی نامه عطار برایتان درج نمایم منتها دریغ از این که
این شعر در دنیای مجازی موجود نبود بناچار خود دست بکار گشته متن این شعر را تایپ
نموده در دسترس دوستان قرار داده ام و چون بلاگفا متن طولانی را قبول نمیکرد بناچار
آن شعر را بصورت pdf و تحت يك فايل زيپ برايتان قرار داده ام
دريافت اين
قطعه ار عطار
چنانچه دوستان محقق اين شعر را به صورت فرمت Doc (مايكروسافت
ورد ) خواسته باشند فرمايش بفرمايند تقديم خاد نمودم
اما مطلب بعد اين كه اكثر مطالب در مورد زندگاني رابعه كه در اينترنت موجود بود
داراي يك اشتباه فاحش بود و آن جايي است كه به شعر رابعه در باغ اشاره دارد و
اين نشان از اين دارد كه تمامي اين مقالات از يك منبع اوليه تهيه گشته و حتي
بزرگاني كه از آن مطلب استفاده نموده اند در پي تحقيق و رفع اشتباه بر نيامده اند
كه بنده با مراجعه به اصل شعر عطار آن را آنگونه كه صحيح بود آورده
ام
http://
بانوی ایران زمین یکی از 100 نابغه دنیا
پردیس ثابتی- نابغه ایرانی
___________________
دانشمند ایرانی دانشگاه MIT و نابغه شماره چهل و نهم دنیا با اعمال تغییراتی در ژنوم انسانی به دنبال ارایه شیوه ای کاربردی برای مصون ساختن افراد در برابر انواع بیماریهای کشنده است.
دکتر پردیس ثابتی که به عنوان یکی از 100 نابغه دنیا نیز معرفی شده است جزئیات یافته های اخیر خود را تشریح کرده است.
خانم ثابتی در کارهای هنری نیز فعالیت دارد و در حاشیههای کارهای علمی خود به خوانندگی نیز میپردازد.پردیس ثابتی خوانندگی یک گروه راک، به نام Thousand days [هزار روز] را بر عهده دارد که تاکنون از این گروه سه آلبوم منتشر شد
دکتر پردیس ثابتی محقق ایرانی دانشگاه MIT ، گفت : آنچه که من و محققان همراهم در Broad Institute دانشگاه MIT انجام دادیم در حقیقت ارایه روشی است که نشان می دهد چه عواملی در ژنوم انسانی مهم بوده و می توان روی آن کار کرد تا بسیاری از اسرار نهفته آن را رمز گشایی کنیم.
وی در بخشی از تحقیقات خود در قالب تیمی از دانشمندان بین المللی با استفاده از این روش، ابزار ژنومیک مدرنی ارایه کرده است تا با استفاده از آن به کنکاش در زیست شناسی انگل مالاریا پرداخته تا آن را در مناطق مستعدی همچون آفریقا ریشه کن کند.
این محقق ایرانی افزود : هم اکنون یکی از مهمترین تمرکزهایمان کار بر روی ژنوم مالاریا و HIV است. به دنبال آن هستیم که با درک روشنی از آنها متوجه شویم چگونه می توان با اعمال تغییراتی در ژنوم انسانی تمامی افراد را در برابر بیماریهای مختلفی نظیر مالاریا مصون کرد.
به گزارش خبرگزاری مهر ، دکتر ثابتی گفت : ما همواره از این نکته در تعجب و حیرت بوده ایم که چرا برخی از افراد به بیماری همچون مالاریا مبتلا می شوند اما برخی مصونیت دارند!
دکتر ثابتی طی سالهای اخیر تحقیقات وسیع و دامنه داری را در عرصه تکامل انسانی با همکاری اریک لندر از محققن سرشناس این عرصه در جهان آغاز کرده که نتیجه آن انعکاس گام به گام این دستاوردها در معتبرترین نشریان علمی و تحقیقاتی جهان از جمله نیچر و ساینس بوده است.
این محقق ایرانی مولف بیش از 20 عنوان مقاله تخصصی در این عرصه است. در عین حال از کارشناسان و متخصصان تاثیرگذار در عرصه تکامل انسانی و بیماریهای واگیردار محسوب می شود.
وی یکی از سرشناس ترین محققان آمریکا در زمینه بررسی ژنوم مالاریا بوده و از بنیاد Gates Foundation Grant نیز بالغ بر 2 میلیون دلار بودجه تحقیقاتی دریافت کرده است.
پردیس ثابتی اخیرا نیز به عنوان یکی از 100 چهره نابغه جهان از سوی گروه بین المللی Creators Synectics معرفی شده است.این گروه بین المللی پردیس ثابتی از محققان برجسته دانشگاههای معتبری نظیر هاروارد، آکسفورد و MIT را به عنوان چهره چهل و نهم معرفی کرده است.
وی در این خصوص گفت : من هم خودم هیچ چیز در این خصوص نمی دانستم و پس از مشخص شدن از سوی یکی از رسانه های خبری مطلع شدم. در هرحال خوشحالم که موجب شادی مردم ایران شده ام.
دکتر پردیس ثابتی فارغ التحصیل دانشگاههای سرشناس جهان نظیر MIT ، آکسفورد و هاروارد آمریکاست و در جریان تحقیقات چندین ساله خود به بررسی دقیق تکامل انسانی پرداخته است.
این محقق سرشناس سومین زنی لقب گرفته است که با بالاترین درجات از مدرسه پزشکی هاروارد آمریکا فارغ التحصیل شده است. به گفته دانشمندان تحقیقات این پژوهشگر ایرانی دانش بشری درخصوص تکامل انسانی را کامل می کند.
شبکه خبری سی.ان.ان نیز اخیرا در گزارشی وی را به عنوان یکی از 8 دانشمند و محققی در سراسر جهان عنوان کرده است که موجب ایجاد تغییراتی در جهان خواهند شد.
http://fa.wikipedia.org/ wiki/ %D9%BE%D8%B1%D8%AF%DB%8C%D8 %B3_%D8%AB%D8%A7%D8%A8%D8% AA%DB%8C
پردیس ثابتی- نابغه ایرانی
___________________
دانشمند ایرانی دانشگاه MIT و نابغه شماره چهل و نهم دنیا با اعمال تغییراتی در ژنوم انسانی به دنبال ارایه شیوه ای کاربردی برای مصون ساختن افراد در برابر انواع بیماریهای کشنده است.
دکتر پردیس ثابتی که به عنوان یکی از 100 نابغه دنیا نیز معرفی شده است جزئیات یافته های اخیر خود را تشریح کرده است.
خانم ثابتی در کارهای هنری نیز فعالیت دارد و در حاشیههای کارهای علمی خود به خوانندگی نیز میپردازد.پردیس ثابتی خوانندگی یک گروه راک، به نام Thousand days [هزار روز] را بر عهده دارد که تاکنون از این گروه سه آلبوم منتشر شد
دکتر پردیس ثابتی محقق ایرانی دانشگاه MIT ، گفت : آنچه که من و محققان همراهم در Broad Institute دانشگاه MIT انجام دادیم در حقیقت ارایه روشی است که نشان می دهد چه عواملی در ژنوم انسانی مهم بوده و می توان روی آن کار کرد تا بسیاری از اسرار نهفته آن را رمز گشایی کنیم.
وی در بخشی از تحقیقات خود در قالب تیمی از دانشمندان بین المللی با استفاده از این روش، ابزار ژنومیک مدرنی ارایه کرده است تا با استفاده از آن به کنکاش در زیست شناسی انگل مالاریا پرداخته تا آن را در مناطق مستعدی همچون آفریقا ریشه کن کند.
این محقق ایرانی افزود : هم اکنون یکی از مهمترین تمرکزهایمان کار بر روی ژنوم مالاریا و HIV است. به دنبال آن هستیم که با درک روشنی از آنها متوجه شویم چگونه می توان با اعمال تغییراتی در ژنوم انسانی تمامی افراد را در برابر بیماریهای مختلفی نظیر مالاریا مصون کرد.
به گزارش خبرگزاری مهر ، دکتر ثابتی گفت : ما همواره از این نکته در تعجب و حیرت بوده ایم که چرا برخی از افراد به بیماری همچون مالاریا مبتلا می شوند اما برخی مصونیت دارند!
دکتر ثابتی طی سالهای اخیر تحقیقات وسیع و دامنه داری را در عرصه تکامل انسانی با همکاری اریک لندر از محققن سرشناس این عرصه در جهان آغاز کرده که نتیجه آن انعکاس گام به گام این دستاوردها در معتبرترین نشریان علمی و تحقیقاتی جهان از جمله نیچر و ساینس بوده است.
این محقق ایرانی مولف بیش از 20 عنوان مقاله تخصصی در این عرصه است. در عین حال از کارشناسان و متخصصان تاثیرگذار در عرصه تکامل انسانی و بیماریهای واگیردار محسوب می شود.
وی یکی از سرشناس ترین محققان آمریکا در زمینه بررسی ژنوم مالاریا بوده و از بنیاد Gates Foundation Grant نیز بالغ بر 2 میلیون دلار بودجه تحقیقاتی دریافت کرده است.
پردیس ثابتی اخیرا نیز به عنوان یکی از 100 چهره نابغه جهان از سوی گروه بین المللی Creators Synectics معرفی شده است.این گروه بین المللی پردیس ثابتی از محققان برجسته دانشگاههای معتبری نظیر هاروارد، آکسفورد و MIT را به عنوان چهره چهل و نهم معرفی کرده است.
وی در این خصوص گفت : من هم خودم هیچ چیز در این خصوص نمی دانستم و پس از مشخص شدن از سوی یکی از رسانه های خبری مطلع شدم. در هرحال خوشحالم که موجب شادی مردم ایران شده ام.
دکتر پردیس ثابتی فارغ التحصیل دانشگاههای سرشناس جهان نظیر MIT ، آکسفورد و هاروارد آمریکاست و در جریان تحقیقات چندین ساله خود به بررسی دقیق تکامل انسانی پرداخته است.
این محقق سرشناس سومین زنی لقب گرفته است که با بالاترین درجات از مدرسه پزشکی هاروارد آمریکا فارغ التحصیل شده است. به گفته دانشمندان تحقیقات این پژوهشگر ایرانی دانش بشری درخصوص تکامل انسانی را کامل می کند.
شبکه خبری سی.ان.ان نیز اخیرا در گزارشی وی را به عنوان یکی از 8 دانشمند و محققی در سراسر جهان عنوان کرده است که موجب ایجاد تغییراتی در جهان خواهند شد.
http://fa.wikipedia.org/
زندگی در زباله ها تا قبولی در دانشگاه
این دختر از کتابهایی که در زباله ها پیدا میکرد استفاده کرده است تا در دانشگاه قبول شود.
یک زاغه نشین برزیلی توانست با استفاده از کتابهایی که در زباله ها پیدا میکرد در یک دانشگاه فوق العاده عالی قبول شود.
این خانم 41 ساله که "ارسیلیا" نام دارد ، توانست با بدست آوردن قبولی در دانشگاه خود را از فلاکت زندگی در زباله ها نجات دهد. او از 10 سالگی مدرسه را رها کرد و تمام 20 سال بعد از آن را در خیابانها زندگی کرده است.
ارسیلیا که اکنون مادر 2 فرزند است در سال 2010 تبلیغی در میان زباله ها دید که کسانی را که قصد ادامه تحصیل داشتند را در آموزشگاهی ثبت نام میکردند. او رفت و در آنجا ثبت نام کرد و از کتابهایی که در زباله ها پیدا میکرد استفاده میکرد و توانست دوره هایش را با موفقیت سپری کند. او سال گذشته دوره مقدماتی ورود به دانشگاه را طی کرد و بازهم از چیزهای که در زباله ها پیدا میکرد استفاه کرد و این هفته فهمید که در دانشگاه هنر پذیرفته شده است.
او میگوید: باورم نمیشود که قبول شده ام وفتی برای ثبت نام رفتم همه بدنم میلزرید. پدرم همیشه مخالف تحصیل ما بود و حالا کاش بود و موفقیت من را میدید.
http://1yek1.blogfa.com/
((ترانه تنهایی)) / آدریان ریچ
تنهایی من، تنهایی نخستین کسی که از خانه بیرون می زند
و هوای سرد شهر را تنفس می کند
تنهایی نخستین کسی که در خانه ای غرق خواب بیدار می شود
تنهایی من تنهایی کرجی یخ شکنی افتاده بر ساحل
زیر نور سرخ واپسین دم غروب
که خوب می داند چیست
که خوب می داند دیگر نه یخ است
نه گِل و نه نور زمستانی
تنها قطعه چوبی ست؛ هدیه ای در خور شعله های سوزان آتش.
از کتاب شعر زنان جهان /
برگردان: فریده حسن زاده
تنهایی من، تنهایی نخستین کسی که از خانه بیرون می زند
و هوای سرد شهر را تنفس می کند
تنهایی نخستین کسی که در خانه ای غرق خواب بیدار می شود
تنهایی من تنهایی کرجی یخ شکنی افتاده بر ساحل
زیر نور سرخ واپسین دم غروب
که خوب می داند چیست
که خوب می داند دیگر نه یخ است
نه گِل و نه نور زمستانی
تنها قطعه چوبی ست؛ هدیه ای در خور شعله های سوزان آتش.
از کتاب شعر زنان جهان /
برگردان: فریده حسن زاده
(شان نزول این آیه در زمان ایمان آوردن مایکل جکسون به اسلام است)؛
ای کسانی که ایمان آورده اید،
چرا دو تا سی دی مایکل جکسون نیاورده اید؟
مگه مایکل جکسون ایمان نیاورده بود؟
که اینهمه رقص و آواز خوب آورده بود
...
http://www.youtube.com/ watch?v=XAi3VTSdTxU
ای کسانی که ایمان آورده اید،
چرا دو تا سی دی مایکل جکسون نیاورده اید؟
مگه مایکل جکسون ایمان نیاورده بود؟
که اینهمه رقص و آواز خوب آورده بود
...
http://www.youtube.com/
آدم کمبود دار عقده ای بی معنی ، همینه ،
یا وقتی کل ایران نمی روند رای بدهند برای چاپلوسی و جلب توجه درگاه رهبری رای می دهد
یا وقتی پشت سر هنرپیشه ایستاده از آن ته صف دست تکان می ده که: منو ببین منهم آدمم، من هم بودم قاطی اینها....
آخوند کلا، عقده جلب توجه دارد وگرنه روی منبر نمی شست برای مردم قد قد کند...
این هم لینکشه http://www.iran-eng.com/
برای اینکه زندگی شاد جنسی داشته باشی:
مهم نیست که چقدر هرزه باشی و چندتا برده جنسی به اسم چند همسری داشته باشی!
مهم این است که فقط یک نفر دوستت داشته باشد
و نه اینکه به خاطر ثروت تو و یا شرایط سخت زندگی خانوادگی اش با تو ازدواج کرده باشد، و این تو هستی که با اخلاق و رفتارت با عث می شوی که کسی عاشقت بشه...
پس رفتار تو ضامن خوشبختی و حتی لذت جنسی خودته
بعضی از آقایان نمی دانند چطوری در خانه رفتار عاشقانه داشته باشند،
این چند خط را برای آنها می نویسم:
وقتی هر شب به خانه میایی، حداقل چندبار همسرت را در آغوش بگیر و فقط با محبت ببوسش،
اگر خانمت در آشپزخانه یا در حال مرتب کردن وسایل و غذا پختن است، به هیچ عنوان سعی نکن بغلش کنی
برای خانمت حرمت قائل باش، بی محابا به بدنش دست نزن وقتی سرگرم کارهای خانه است، این حرکت احساس ناامنی بهش می دهد....
حرف های رکیک جنسی را با حرفهای عاشقانه عوض کن
به حرفش گوش کن و اهمیت بده وگرنه یک جر و بحث اساسی در پیش داری
اگر می خواهی زودتر پیشت بشیند و با تو حرف بزند یا در آغوشش بگیری در کارهای خانه کمکش کن که کار کمتری انجام بدهد.
وقتی می خواهی بخوابی سرت را ننداز پایین و بگو :من رفتم بخوابم...،
دست خانمت را ببوس و بگو:((شما خسته نیستی عزیزم؟))
در آخر، این مطلب را اشتراک کن شاید شوهر خودم هم این متن را ببیند.
والا....
این چند خط را برای آنها می نویسم:
وقتی هر شب به خانه میایی، حداقل چندبار همسرت را در آغوش بگیر و فقط با محبت ببوسش،
اگر خانمت در آشپزخانه یا در حال مرتب کردن وسایل و غذا پختن است، به هیچ عنوان سعی نکن بغلش کنی
برای خانمت حرمت قائل باش، بی محابا به بدنش دست نزن وقتی سرگرم کارهای خانه است، این حرکت احساس ناامنی بهش می دهد....
حرف های رکیک جنسی را با حرفهای عاشقانه عوض کن
به حرفش گوش کن و اهمیت بده وگرنه یک جر و بحث اساسی در پیش داری
اگر می خواهی زودتر پیشت بشیند و با تو حرف بزند یا در آغوشش بگیری در کارهای خانه کمکش کن که کار کمتری انجام بدهد.
وقتی می خواهی بخوابی سرت را ننداز پایین و بگو :من رفتم بخوابم...،
دست خانمت را ببوس و بگو:((شما خسته نیستی عزیزم؟))
در آخر، این مطلب را اشتراک کن شاید شوهر خودم هم این متن را ببیند.
والا....
اشتراک در:
پستها (Atom)